در افسانه‌های گیلکی راجع به لاک‌پشت روایت داریم که دختر جوان و زیبایی بوده است که در دهی زندگی می‌کرده و در یک هوای خوب و آفتابی در حیاط خانه‌شان توی تشت آبی مشغول شستن خودش بوده است که ناگهان متوجه می‌شود غریبه‌ای دارد یواشکی به او نگاه می‌کند، او از شرم؛ و از ترس نگاه غریبه، آب تشت را خالی می‌کند و تشت را روی سرش می‌گذارد و در همان حال از خدا می‌خواهد هیچ وقت چشمش به آدمیزاد نیفتد و خدا آن تشت را به لاکی تبدیل می‌کند و به پشتش می‌چسباند و قیافه‌اش را عوض می‌کند و اسمش را می‌گذارد لاک‌پشت. {-101-}
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1393/04/24 - 21:03 در گیلک
پیوست عکس:
lski.jpg
lski.jpg · 240x160px, 22KB